نخواستی که باشم
خواستی دلم را در سیاه ترین روزها به تو دهم تا نمیرم
خواستی تا تمام احساسم را ، درست در لحظه هایی که فقط من بودم و اشک ، به دست تو بسپارم
خواستی عاشقت شوم
همین...
فقط خواستی عاشقم کنی و بگذاری در فراقت بمیرم
جان دهم
بسوزم...
خواستی نباشم
نیایم...
نبینم...
حالا هم این دل ِ تکه پاره ِ شکسته ِ به درد نخور ِ من - که تا همین چند دقیقه پیش قرار بود بعد شش ماه انتظار ضریحت را میان آغوشش بگیرد - محکم بغلم گرفته ام و بی پناهی ام را دوباره آورده ام پیش ِ تو..
نه حرفی
نه گلایه ای
نه شکایتی...
مهم تو بودی که هستی
مهم دل من بود که برایت سوخت
مهم نفسی بود که هر دم و بازدم با نام تو اجین شده بود...
باشد حسینـــــ ع
کرب و بلا
مال ِ خوبها...
+ وقتی
درست دم ِ رفتن
نمیخواهی ام... / نوزدهم شهریورماه 1394/
+
تاریخ پنج شنبه 94/6/19ساعت 2:20 عصر نویسنده تسنیم
|
نظر